محل تبلیغات شما



چيزي خواندم، ديشب، درباره اهميت خاطره نويسي براي سم زدايي از روان و مي خواهم راجع به غذا دادن به گربه ها در خيابان حرف بزنم كه به وضوح ناشي از وجود سمي خطرناك در ردون من است. ناشي از  بيماري چه كنم چه كنم» كه من به آن مبتلايم.

به گربه ها خيلي غذا نمي دهم فقط گاهي ولي به طرزي رنج آور و بيمارگونه. گمانم يك مرض جدي است. انگار كمك مي كند و نمي كند. آرامش مي دهد و مي ستاند. گربه‌ها، موجودات بيچاره اي كه گير ما افتاده اند در اين شهر پرماشين و كثيف با شيطان هاي انسان نمايي كه با سرعت زياد توي كوچه هاي فرعي مي رانند و گربه و بچه گربه و پرنده و حتي انسان را اگر له كنند كك‌شان هم نمي گزد. به اين راننده ها من نمي گويم حيوان. چون حيوان واژه شريفي است. حيف است كه به چنين كساني اطلاق شود. آنها به نظرم همان هستند كه گفتم. اما گربه ها خيلي دلخراش هستند. غذا دادن به آنها كار خوبي است كه براي من مثل يك مرض درد آور شده، مثل نمك زدن روي يك زخم ناجور. مي سوزاند و هيچ اميدي هم نيست كه كمكي كند. تنها حس مي كني شايد كار خوبي باشد. شايد چند ميكروب را بكشد، چند تا از آن همه ميليون. درواقع سوزش را تحمل مي كني و مي داني كه درماني نيست.  شخصاً عاشق آدمهايي هستم كه مي گويند هر كس به اندازه توانش يا سهمش و مثل بچه آدم مي دانند كه نمي شود همه چيز را درست كرد. فكر مي كنم آدمهاي واقعي آنها هستند. به ديگران از جمله حيوانات و انسانها به اندازه توانشان مي رسند و غصه بيخود هم نمي خورند.

 هر بار كه رنج و ترس براي همه چيز بر من چيره مي شود به خودم يادآوري مي كنم كه خدا هست و او روزي مي دهد و حفظ مي كند. در تمام سالهايي كه من در اين دنيا نبوده ام و تمام سالهايي كه در اين دنيا نخواهم بود و دبالطبع  به عمل بيهوده غصه خوردن اشتغال نداشته ام و نخواهم داشت اين حيوانات زيسته اند و خواهند زيست و خدا همه را روزي مي دهد و حفظ مي كند. اصلاً جاي نگراني ينست. كسي نمي تواند دنيا را از دست خدا خارج كند. كسي نمي تواند چيزي را كه از آن اوست حتي يك آن از او بگيرد. كسي نمي تواند موجب شري شود وقتي او تمايل به خير دارد.  كسي نمي تواند جان موجودي را بگيرد وقتي جان از آن اوست. او مي دهد و خودش مي ستاند. كسي نمي تواند روزي موجودي حتي خودش را بدهد يا بستاند. روزي اگر روزي باشد از آن اوست و او مي دهد و او اگر بخواهد مي ستاند. كسي، هيچ كس، جز او نيست. تنها او هست. بقيه فقط تصور مي شوند. همه آنهايي كه فكر مي كنند در اين جهان منشاء خير يا شر هستند همه اشتباه مي كنند. تنها او منشاء اثر است. اگر اثري باشد .


از اين حركت او تعجب كردم. يك جوريبه دلم اصلاً ننشست، يكجوري كه نمي توانم بگويم چه جوري. وظيفه اي نداشت. كسي او را به خاطر اين كار از هيچ نظر متهم نمي كند. كسي به من اگر بگويم از دست اين كارش ناراحت شده ام نمي گويد حق با توست. مگر اينكه كار او را از منظر خودم تفسير كنم كه البته اين را هم نمي توانم. گفتم كه نمي توانم بگويم چرا به من برخورد. فقط حس مي كنم نبايد اين كار را مي كرد. انگار بيشتر اين بود كه با اين كار به من گفت مهم نيستي اصلا. اما چرا بايد مهم مي بودم. چه كار كنم بر مي خورد بهم بعضي وقت ها.


واقعاً  مسخره است که بپرسیم چرا آدمها اینطوری هستند سوءاستفاده گر و پررو. خیی مسخره است چون پیش فرض ادم بودن دست کم در این زمانه و اینجا به طور قطع همین است. حقه بازی و زرنگ بازی و تا حد توان سود بردن از هر شرایطی ولو به قیمت درآوردن پدر این و آن. بنابراین خیلی احمقانه است که گله کنیم ازکسی که حزو آدمهاست که ای بابا چرا این کار را کرد این کار که اخلاقی نبود یا درست نبود یا منصفانه نبود و .»

تا آنجا که من می دانم پیش فرض در حال حاضر همین است که هر کس نسبت به دیگری کارهایی که به نظرش اخلاقی ودرست و منصفانه است را معمولاً انجام نمی دهند و هر حقه بازی و زرنگ بازی که به ذهنش می رسد را معمولاً و به سرعت عملی می کند آن هم با شادمانی و یک حس حق به جانب لذت بخش. این قانون مزخرفی است که احتمالاً همه ما به آن پایبندیم خیلی بیشتر از هر قانون دیگری.

حالا اوضاع این شکلی است. من وقعاً نمی دانم که قبلاً اوضاع چه شکلی بوده چون قبلاً نبوده ام و نمی دانم که در کشورهای دیگر اوضاع چگونه است چون تمام عمرم را همین جا زندگی کرده ام. چیزی که من می دانم و با تمام سلولهایم لمس می کنم این است که در اینجا در این منطقه جغرافیایی و فرهنگ و تمدن حاکم بر این بخش از جهان، دست کم آدمهایی که من بهشان می گویم دیگران صددرصد به این قانون خاک بر سر پایبند هستند.


دیماه سال قبل پدرم رفت. دو هفته بعدش ساختمان پلاسکو سوخت و آتش نشانها رفتند. چند ماه بعد معدن ذغال سنگ منفجر شد و معدنچی ها رفتند. دیروز عملیات تروریستی در تهران رخ داد و عده ای شهروند بی گناه رفتند.

اما همه اش خبر بد نیست خبرهای خوب هم هست:

چند ماهی است سال نو شده است. چند هفته پیش انتخابات بود و اصلاح طلبان پیروز شدند هم در ریاست جمهوری و هم در شورای شهر. چند نفر از فامیلمان در این یکی دوماه اخیر ازدواج کرده اند.  ماه رمضان هم چهارده روزی است شروع شده.

از اینها که بگذریم

من هم هستم. نه جزو اخبار خوب یا بد بلکه جزو هستندگان! و حال خاصی دارم. حالی که معمولا ندارم. مثل پا به سن گذاشتن می ماند یا باتجربه تر شدن. حال آدمی که چیزهای زیادی دیده، بسیار بیشتر از کودک درونش. از آن کودک کم کم دارم جدا می شوم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها